اهل همین کوچه ی بن بست کناری
که تو از پنجره اش پای به قلب من دیوانه نهادی
تو کجا؟
کوچه کجا؟
پنجره باز کجا؟
من کجا؟
عشق کجا؟
طاقت اغاز کجا؟
تو به لبخند و نگاهی...منه دلداده به اهی
بنشستیم،تو در قلب و من خسته به چاهی
گنه از کیست؟
از ان پنجره ی باز؟
از ان لحظه ی اغاز؟
از ان چشم گنه کار؟
از ان لحظه دیدار؟
کاش میشد گنه پنجره و لحظه و چشمت
همه بر دوش بگیرم
جای ان یک شب مهتاب،تو را تنگ در اغوش بگیرم
(عاااااااشق این شعرم.منو یاد رمانی که عاشقشم میندازه
"باور افتاب"از خانم فهیمه رحیمی)خییییییلی رمان قشنگیه♥
|
امتیاز مطلب : 489
|
تعداد امتیازدهندگان : 143
|
مجموع امتیاز : 143